• وبلاگ : عشقولانه
  • يادداشت : اي نارفيق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بازار در بوهاي سرگردان شناور بود
    در بوي تند قهوه و ماهي
    بازار در زير قدمها پهن ميشد ، کش مي آمد ، با تمام
    لحظه هاي راه مي آميخت
    و چرخ مي زد ، در ته چشم عروسکها
    بازار مادر بود که ميرفت با سرعت به سوي حجم
    هاي رنگي سيال
    و باز مي آمد
    با بسته هاي هديه با زنبيل هاي پر
    بازار باران بود که ميريخت ، که ميريخت ،
    که مي ريخت منم ممنون كه بهم سر زدي فعلا باي