عشقولانه


86/5/31 ::  7:15 عصر

 

ای نارفیق

به کدامین گناه ناکرده...تازیانه ام میزنی

به حقیقت که هویتت را

دیر زمانی ایست که در زیر پای رهگذران

به عرضه نهاده ای

نقابت را بردار

زیر پایم را زود خالی کردی

مجالی میخواستم اندک...به اندازه یک نفس

این نگاهت چیست؟

سلام پرمهرت را باور کنم ... یا پاشیدن نمکت را؟

خنجر را دستت دادم و گفتم

پشت سر من حرکت کن و مواظبم باش

اندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفت

پشت سرم را نگاه کردم...کسی جز تو نبود

نمیدانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داری

تو گناهکار نیستی؟

خنجر را خودم به دستت داده بودم

 به یقین که از دیار هرز نگاه آمده ای

شکنجه کن...که برای کشیدن درد مانده ام...نه برای التیام

 


نویسنده : مهدی نیک بخت

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
6886


:: بازدید امروز :: 
1


:: بازدید دیروز :: 
3


:: درباره خودم ::

عشقولانه
مهدی نیک بخت
من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،من میتوانم ،

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشقولانه

:: دوستان من ::

با ما به از این باش که با خلق جهانی (اسماعیل)

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

تابستان 1386